رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

سه ماهگی پسر نازم

خدا جونم شکرت گل پسرم سه ماه شو تموم کرد  من که هنوز باورم نمیشه یه فرشته به این زیبایی دارم  خدایا همیشه لبای پسرم و خندون و دل شو شاد نگه دار همه غم هاش مال من  هرچی که شادیست مال اون. پسرم بالاخره دستاتو پیدا کردی و با هم چین ملچ و ملوچی اونا می خوری که آدم هوس می کنه  با صداهای ما سر بر می گردونی  وقتی از جلوت رد می شم من با نگاهت و گردش سرت دنبالم می کنی  جدیدا هم وقتی دارم بازیت می دم و بعدش میزارمت زمین و می رم ، می زنی زیر گریه که یعنی باید پیشت برگردم و باهات بازی کنم. وقتی هم بابا رضا شب از سر کار می یاد هم چین نگاش می کنی که باید بغلت کنه و دست و پاهاتو براش تکون می دی و خدا نکنه که دقیقه ای تامل کنه ، دیگه خونه ر...
29 آبان 1392

علی اصغر مادر- محرم 92

پسرم  نازدونه من  این روزها ، روزهای محرمه  همه شهر سیاه پوشه و همش به خاطر شهادت سالار دشت کربلاست  بزرگی که همه چیزشو داد تا اسلام پابرجا بمونه. آره گلم شهادت امام حسین (ع) و 72 تن از یاران ایشونه گل پسرم  سال پیش محرم نذر کردم اگه تا سال بعد یعنی امسال خدا اگه بهم یه نینی سالم بده ، به یاد علی اصغر امام حسین ، طفل 6 ماهه ای که در کربلا شهید شد و یکی از باب الحوائج است لباس علی اصغر تنت کنم . راستی روز علی اصغر هم یعنی 7 محرم با مامانی سه تایی رفتیم همایش شیرخوارگان علی اصغر، میدونی چیه؟ قبلا وقتی روزه علی اصغر رو می شنیدم اشکم جاری می شد ولی امسال ... امسال که تو ،تو بغلم بودی و حس کامل یه مادر رو درک می کردم  و این بار تما...
25 آبان 1392

اولین گردش در باغ وحش

سلام گل پسر من  قند عسل من  هفته پیش تو یک تصمیم اتفاقی قرار گذاشتیم و رفتیم باغ وحش ارم  خاله منا و عمو ابراهیم که پایه بودن و با ما اومدن  آخه راستشو بخواهی مامانی و بابایی با هم رفتن مسافرت و قتی اونا نباشن ما واقعا می مونیم چی کار کنیم . تو کل گردش تو باغ وحش شما خواب بودید و من و بابا هم کالاسکتو می ذاشتیم جلو قفس ها و ازت عکس می گرفتیم . موقع یکه داشتیم دیگه می یومدیم بیرون تو تازه بیدار شدی بهمین خاطر بابا رضا به مامور باغ وحش انعام داد و اون یه بچه آهو و خرگوش اورد تا ما با اونا عکس بگیریم. وقتی که خاله منا خرگوش و گرفت سمت تو تا بابارضا ازت عکس بگیره ، خرگوشه دستاشو رو لباس تو کشید تو هم که اصلا خوشت نیومد و تازه هم ا...
25 آبان 1392

پسر 83 روزه شد

پسر نازم سلام الان تو بغلمی و مثل یه مورچه کوچو لو داری صفحه مانیتور رو نگاه می کنی بابا رضا رفته سرکار و من و تو تنها موندیم ازت یکسری عکس گرفتم من عاشق این کارم تو هم تمام همکاری و با من می کنی عشق کوچولو مامان امیوارم همیشه لبات خندان باشه الهیییییییییییییییییییی امین خخخخخخخخ پسر گلم داره کم کم موهاش میریزه کمی نسبت به قبل کچل شده ولی همه جوره خوردنیه ...
12 آبان 1392

یه خبر خوب یه نینی تو راهی

سلام گل پسرم  یه خبر خوب برات دارم یه نینی دیگه داره به خانواده اضافه میشه امشب خونه بابا غلام بودیم ما و عمو داوود اینا و عمه بهناز چند روز پیش که عمه بهناز خونه ما اومد من از روی حالاتش بهش شک کردم که احتمالا نینی داره ولی چیزی نگفتم ولی امشب دیگه طاقت نیاوردم و بهش گفتم بیا اینجا ببینم داری بد مشکوک می زنی....... که دیگه عمه بهناز لو رفت آخه مامان فریده مسافرت و نمی خواهیم  اون بدونه   و خبر مهم و خوب اینکه عمه بهناز داره برامون یه نینی ناز میاره و به امید خدا اواخر اردیبهشت ماه سال آینده دنیا می یاد.
9 آبان 1392

تمام حونمی باور کن

پسرم میوه دلم تو تمام جونمی نمی دونم دلم کشید یهو بیام و برات بنویسم امروز وقتی بغلت کردم ناخواسته با خنده ای بهت گفتم رادوینه سنگین شدی دیگه برای مامان آره پسرم بزرگ شدی وقتی تو آغوشمی می فهمم که رادوین مامان دیگه اون مورچه کوچولو نیست ازالان نگران چند ماه بعدم می ترسم.........  وقتی به روزایی فکر می کنم که باید برگردم سر کار و تو رو باید تنها بذار من نمی تونم لحظه ای بی تو بمونم خدایا چه قدر زندگی سخته بغض تو گلومه ُ پسر کوچولو مامان خیلی مراقب خودت باش من نفسم به نفس های تو بنده تو رو خدا چیزیت نشهههههههها چند روز پیؤ  حالت خوب نبود تو دهنت چند تا برفک کوچیک زده بود . من شبانه بابارضا رو مجبور کردم رفتیم بیما...
9 آبان 1392
1